گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر ولتر
فصل چهاردهم
IV ـ تاریخ جدید


کسی که هنگام بازی لوکن، در اجرای سمیرامیس، ولتر را در تئاتر دیده بود، دربارة وی چنین می نویسد:

ولتر خود بخشی از نمایش بود. در برابر صف اول روبه تماشاگران نشسته بود، دیوانه وار گاهی با تکان دادن چوبدستی، و گاهی با فریاد بازیگران را می ستود. می گفت: «بهتر از این نمی شود! ... آه، خدای من، چه خوب بازی می کنند!» احساسات وی چنان به شور آمده بود که چون لوکن صحنة نمایش را ترک گفت، ولتر ازپی او دوید. صحنه ای خنده آورتر از این نمی توان یافت، زیرا ولتر به یکی از بازیگران سالخوردة نمایش می ماند. جورابهایش را بر بالای زانوانش پیچیده، و جامة مردم «روزگار نیک کهن» را پوشیده بود. چون ساقهای لرزانش نمی توانستند وی را حمل کنند، به مدد چوبدستی راه می رفت. همة آثار سالخوردگی برسیمایش نقش بسته بودند. گونه هایش گود و چین خورده، بینیش افتاده، و دیدگانش تقریباً خاموش و بی فروغ بودند.
ولتر در له دلیس، در خلال فعالیتهای تئاتری، سیاسی، باغبانی، و پذیرایی از دوستان، فرصت یافت نوشتن دو اثر بااهمیت خویش را به پایان رساند. یکی از آنها حاوی هزلیات ناپاک است، و دیگری کتابی است که فصل تازه ای در تاریخنویسی گشود.
ولتر از 1730 دوشیزة اورلئان را به عنوان یک سرگرمی و تغییر ذائقة ادبی همراه داشت، اما ظاهراً قصد نداشت که این اثر را انتشار دهد، زیرا، گذشته از هزل دوشیزة قهرمان اورلئان، وی اعتقادنامه، گناهان، آیینها و سران کلیسای کاتولیک را نیز در آن به باد هجو گرفته بود. دوستان و دشمنان بر نسخه های دوشیزة اورلئان، که دست به دست می گشتند، چندان شوخیهای شرم آور افزوده بودند که حتی خود ولتر شرم داشت آنها را به روی کاغذ آورد. در 1755، هنگامی که ولتر در ژنو می آسود، یکی از این نسخه ها را در بال دزدانه چاپ کردند و منتشر ساختند. پاپ خواندن آن را تحریم کرد، پارلمان پاریس آن را آتش زد، و پلیس ژنو آن را توقیف کرد. یکی از چاپگران پاریس را در 1757، به گناه تجدید چاپ، به کار اجباری محکوم کردند. ولتر این نسخه را از آن خود ندانست و متن نسبتاً پاکتر آن را برای ریشلیو، مادام دو پومپادور، و برخی از سران دولت فرستاد. در 1762، این متن را به چاپ رساند، و از بابت آن آزار و اذیتی ندید؛ وی، برای آنکه از ژاندارک دلجویی کرده باشد، در رساله در آداب و رسوم روایتی بیطرفانه تر و ملایمتر دربارة او به دست داد.
این رساله مقدر بود شاهکار ولتر شود، و از نظری یادبود دلداری بود که وی خاطرة او را گرامی می داشت. ولتر تحقیر و کوچک شماری تاریخنویسان معاصر از سوی مادام دو شاتله را به عنوان معارضه جویی پذیرفته بود:
برایم چه اهمیتی دارد زن فرانسوی ساکن خانه ام بداند که اگیل در سوئد جانشین هاکوپن شد و عثمان فرزند ارطغرل بود؟ تاریخ یونانیان و رومیان را خوانده، و از آن لذت برده ام؛ پدیده های برجستة تاریخ این دو ملت مرا مفتون خود ساخته اند، ولی هنوز نتوانسته ام [خواندن] تاریخ مفصل یکی از ملتهای معاصر را به پایان رسانم. در آنها جز اغتشاش چیزی نمی بینم: مشتی رویدادهای ناچیز، نامربوط، و بینتیجه و هزاران نبردی که مشکلی را نگشودند. ... از مطالعاتی که ذهن را خسته می کند، و به آن روشنی نمی بخشد، چشم پوشیدم.

ولتر چون او می اندیشید، اما می دانست که این تنها یک تاریخ نوشته است، نه تاریخی که اتفاق افتاده. وی از اینکه اغراض بشر تاریخ گذشته را تحریف کرده اند، اندوهناک بود. می گفت: «تاریخ مشتی حقه است که به مردگان می زنیم»1 ولی از یاد بردن تاریخ ثمری جز تکرار اشتباهات، جنایتها، و کشتارهای گذشتگان نخواهد داشت. می گفت برای آشنایی با دورنمای گستردة آموزنده ای که فلسفه نام دارد سه راه موجود است: یکی مطالعة انسان در زندگی، به یاری تجربه؛ دیگری بررسی اشیا در مکان، در پرتو دانش؛ و راه سوم، تحقیق رویدادها در زمان، به مدد تاریخ. ولتر با خواندن آثار نیوتن در راه دوم گام نهاده بود، و اکنون برآن بود که به راه سوم نیز وارد شود. در 1738، اصلی تازه برای تاریخنویسی ارائه داد و گفت: «چون یک فیلسوف باید تاریخ نوشت.» از این روی، به مارکیز چنین گفت:
هرگاه بخواهی از میان این مصالح خام و شکل نیافته یکی را برای ساختن کاخی برای خویشتن برگزینی، هرگاه با کنار نهادن جزئیات جنگها ... و گفتگوهای ناچیزی که ثمری نداشته اند و نشان فرومایگی بشر بوده اند ... با حفظ تفاصیلی که نمودار آدابند، بخواهی از آن آشفتگی تصویر کلی روشنی ترسیم کنی، و هرگاه در خلال رویدادهای تاریخ به «تاریخ اندیشة بشر» دست یابی، آیا گمان خواهی برد که عمرت را بیهوده بر باد داده ای؟
نوشتن این کتاب متناوباً بیست سال به طول انجامید. در خلال آن، ولتر کتابهای بسیاری خواند، مراجع زیادی دید، و یادداشتهای بسیاری برداشت. در 1739، خلاصة تاریخ عمومی را برای مادام دو شاتله نوشت، و در 1745 و 1746 بخشهایی از آن را در مرکور دوفرانس انتشار داد؛ در 1750، ولتر تاریخ جنگهای صلیبی را به چاپ رساند؛ خلاصة تاریخ عمومی در 1753 در دو جلد، و در 1754 در سه جلد در لاهه انتشار یافت؛ این کتاب را ولتر سرانجام در 1756 در هفت جلد، با نام رساله در تاریخ عمومی، در ژنو به چاپ رساند؛ این کتاب شامل عصر لویی چهاردهم و چند فصل مقدماتی دربارة تاریخ تمدن مشرق زمین است. در 1762، وی خلاصة عصر لویی پانزدهم را بدان افزود. چاپ تازة کتاب را ولتر در 1769 با عنوان قطعی رساله در آداب و رسوم و روح ملتها، از زمان شارلمانی تا روزگار ما انتشار داد. ولتر واژة moeurs را، گذشته از آداب و رسوم و اخلاق، به سه معنی اندیشه ها، معتقدات، و قوانین نیز به کار برده بود. ولتر در همة این موضوعات همیشه بحث جامع و فراگیر نکرده، و به تاریخ تحقیقات، علوم، فلسفه، یا هنر نپرداخته است؛ اما با تهور بسیار کوشیده است تاریخ تمدن را از کهنترین روزگاران تا زمان خود تدوین کند. در این کتاب، فصلهایی که به تاریخ تمدن مشرق زمین اختصاص یافته، بسیار مقدماتیند، ولی گزارش مبسوط با شارلمانی آغاز

1. گویا فنلون بود، نه ولتر، که گفت: «تاریخ چیزی جز حکایتی که درباره اش توافق شده است نیست؛» ولی این توافق روشن نیست.

می شود ـ کسی، که بوسوئه، در گفتار در تاریخ عمومی خود، گزارش را با او به پایان رساند. ولتر می نویسد: «می خواهم بدانم که بشر با گذشتن از چه مراحلی از توحش به تمدن رسیده است» ـ و منظور وی گذشتن از قرون وسطی و رسیدن به روزگار «جدید» بود.
ولتر «تاریخ عمومی» بوسوئه را ارج می نهد، ولی به این پندار نویسنده که تاریخ یهودیان و مسیحیان تاریخ یونان و روم، بویژه ازنظر رابطة آنها با مسیحیت، است ایراد می گیرد و آن را بیپایه می خواند. وی به خاطر آنکه بوسوئه چین و هند را از یاد برده، و اعراب را بدعتگذارانی وحشی خوانده بود، به او حمله کرد. ولتر کوشش فلسفی پیشینیان را برای یافتن یک رشتةکلی، یا فرایند وحدتبخش، در تاریخ قبول داشت و تلاش آنان را می ستود، ولی تاریخ را پدیدة مشیت آفریدگار نمی دانست و دست خدا را در هر رویداد مهم دخیل نمی دید. برخلاف بوسوئه، وی عقیده داشت که تاریخ داستان پیشرفت آرام و آهستة بشر به یاری علل طبیعی، و کوشش او در رسیدن از جهل به معرفت، از معجزه به علم، و از خرافه به خرد است. ولتر در گرداب رویدادهای تاریخ نظم خدایی نمی دید. شاید واکنش او در برابر بوسوئه بود که دین متشکل را دشمن دانش، و مروج جنگ و خونریزی و ستمگری، و متحد تاریک اندیشی می شمرد. وی، در اشتیاق خود برای کاستن تعصب و زجر و آزار دیگران، روایت خود را وزنه ای می دانست که سنگینی عقاید بوسوئه را خنثی می کرد.
دورنمای جهان وطنی جدیدی که وی در پیش چشم مجسم می کرد و پیشرفت جغرافیا، به کمک گزارشهای پویندگان، بازرگانان، مبلغان دینی، و جهانگردان، به ولتر چنین شناسانده بودند که اروپا در آینة تمام نمای تاریخ جای نسبتاً کوچکی دارد. ولتر از «مجموع مشاهدات ستاره شناختیی که مردم بابل در طول 1900 سال انجام داده بودند و اسکندر آن را به یونان برده بود» شدیداً تحت تأثیر قرار گرفت و عقیده داشت که کرانه های دجله و فرات مهد تمدن وسیع و پیشرفته ای بوده اند؛ اما تاریخهایی چون تاریخ بوسوئه از این تمدن تنها با یکی دو جمله یاد کرده اند. از آن بیشتر، از قدمت، پیشرفتگی، و عظمت تمدن چین در شگفت بود و عقیده داشت که «این تمدن چینیان را بر دیگر ملتهای جهان برتری بخشیده است. ... با اینهمه، تاریخهای به اصطلاح عمومی ما، ملت چین و مردم هند را، که کهنترین ملتهای زندة جهانند ... و قبل از ما به همة فنون دست یافته اند، از یاد برده اند.» جنگجوی ضدمسیحی، از اینکه دریافته بود قرنها پیش از تولد مسیح چنین تمدنهای پیشرفته ای بوده اند که باوجود بی اطلاعی محض از مسیحیت و کتاب مقدس، توانسته اند هنرمندان، شاعران، دانشمندان، فرزانگان، و قدیسانی بپرورانند، بسیار خشنود بود. ضدیهودی خشمگین، که خود پول وام می داد، برای سرزمین یهودا در تاریخ نقش بسیار ناچیزی قایل بود.
با اینهمه، ولتر اندکی کوشیده است از مسیحیان به نیکی و باانصاف سخن گوید. همة پاپها رابدکار، و همة راهبان را انگل اجتماع نمی داند. از پاپانی چون آلکساندر سوم، که

«بردگی را برانداخت ... حقوق مردم را به آنان بازگردانید، و پلیدی را از سرهای تاجدار زدود،» به نیکی یاد می کند؛ «بیباکی بسیار» و «بزرگی اندیشه های» یولیوس دوم را می ستاید؛ و به تلاشهای پایان در راه جلوگیری از جنگ و بیدادگری شاهان به دیدة ستایش می نگرد. ولتر دریافته بود که پس از سقوط امپراطوری روم غربی، در آن عصر تجربه و یگانگی دوباره، اسقفان کلیسا تواناترین فرمانروایان بوده اند. از این گذشته،
در آن روزگار پرتوحش، که مردم آنهمه بیچاره و نگونبخت بودند، پناه جستن به صومعه ها از ظلم و بیدادگری تسلی بزرگی بود. ... انکار نمی توان کرد که صومعه ها کانون فضایل اخلاقی بسیار بودند. کمتر صومعه ای از مردم شایان ستایشی که به نهاد و فطرت آدمی احترام می گذاشتند خالی بود. نویسندگان بسیاری از برشمردن نابسامانیها و پلیدیهایی که این پناهندگان پارسا را گاهی به خود آلوده بودند لذت برده اند.
ولی رویهمرفته، ولتر، که همراه «اصحاب دایرة المعارف » با کلیسای کاتولیک فرانسه درافتاده بود، نمی توانست کوتاهیهای مسیحیت را در تاریخ نادیده گیرد. او قبل از گیبن، ولی چون او، آزار مسیحیان را به دست رومیان کمتر و ناچیزتر از زجر بدعتگذاران به دست کلیسا می دانست، و در منتسب کردن ضعف دولت روم به رواج مسیحیت سرمشقی به گیبن داده بود. عقیده داشت که کشیشان با پراکندن آموزه های بیپایه در میان مردم نادان و ساده، و با استفاده از قدرت خواب کنندة شعایر دینی برای کشتن خرد و تقویت این فریبکاریها و موهومات، به غصب قدرت پرداختند. می نویسد که پاپان به یاری اسناد ساختگی و مجعولی چون «عطیة قسطنطین» قلمرو فرمانروایی خویش را گسترش داده، و بر دارایی خود افزوده اند. ولتر اقدامات دستگاه تفتیش افکار اسپانیا و کشتار آلبیگاییان بدعتگذار را شرم آورترین رویداد تاریخ خوانده است.
وی قرون وسطی را در عالم مسیحیت میان پردة ملال آوری می دانست که زمان یولیانوس را از روزگار رابله جدا می کند. باوجود این، وی از نخستین اروپاییانی است که از سنگینی دین اروپا به دانش، پزشکی، و فلسفة اسلامی آگاه بودند. او لویی نهم را بهترین شاه مسیحی می شمرد، ولی در شارلمانی فضیلتی، در فلسفة مدرسی معنایی، و در کلیساهای جامع گوتیک ـ که به دیدة وی «ترکیب بوالهوسانة درشتی و ملیله کاری» بودند ـ عظمتی نمی دید. از روح سرکش و ناآرام وی نمی توانست انتظار رود که خدمات اعتقادنامه و روحانیت مسیحی را در راه شکل دادن به اخلاق مردم، تحکیم صلح و آرامش در جوامع بشری، گسترش تقریباً همة شاخه های هنر، آفرینش موسیقی باشکوه، و تخفیف دردهای تنگدستان به یاری مراسم، سرودها، و امیدهای دینی دریابد و ارج نهد. او مردی در حال جنگ بود؛ چنین کسی بی آنکه کینة دشمن را به دل گرفته باشد نمی تواند با وی دست وپنجه نرم کند، تنها پیروزمندان قادرند دشمن خود را بستایند.
آیا مطالب کتاب وی درست و دقیقند؟ معمولا بلی، اما اشتباهاتی نیز از او سرزده اند. آبه نونوت کتابی در دو جلد، به نام اشتباهات ولتر، نوشته، و برخی از اشتباهات خود را بر

اشتباهات ولتر افزوده است. رابرتسن، که خود تاریخنویس بزرگی بود، از درستی کلی روایات ولتر در زمینه ای چنین پهناور دچار شگفتی بود. ولتر، که از موضوعات فراوان در طول قرنهای بسیار بحث می کند، مدعی نیست که تحقیقات خود را براساس اسناد اصیل یا منابع معاصر نهاده است، بلکه، با تشخیص و تمیز و ارزیابی خردمندانة اسناد و مدارک، از نوشته های محققان درجه دوم یاری جسته، و آنچه را با «عقل سلیم» و تجارب کلی بشر ناسازگار یافته، کنار نهاده است. وی هرگاه درزمان ما می زیست، بی گمان اعتراف می کرد که اشتباهات عصری ممکن است در عصر دیگر عادی و اغماض پذیر تلقی شوند؛ اما بر این اصل راهنما که «شک پایة همة دانشهاست» تأکید می ورزید. از همین روی، قبل از بارتولت نیبور، ولی چون او، نخستین فصول کتاب لیویوس را افسانه خوانده، و رد کرده است؛ او بر افسانة رومولوس، رموس، و ماده گرگ آنان1 پوزخند زده، و سخنان تاسیت را دربارة تبهکاریهای تیبریوس، کلاودیوس، نرون، و کالیگولا کینه توزانه و گزافه آمیز خوانده است. هرودوت و سوئتونیوس را شایعة فروش خوانده، و روایات پلوتارک را به جای حقایق تاریخی افسانه گرفته است؛ اما توسیدید، گزنوفون، و پولوبیوس را تاریخنویسانی شایان اعتماد شمرده است. به وقایعی که راهبان یادداشت کرده بودند به دیدة بدگمانی نگریسته، اما دو کانژ، تیمون «دقیق»، و مابیون «عمیق» را ستوده است. ولتر از سنت افسانه سرایی تاریخنویسان پیشین، و از شیوة «چهره سازی» تاریخنویسان امروزی رویگردان شده است. جریانهای کلی اندیشه و رویدادهای تاریخی را بااهمیت تر از افراد گرفته و تنها قهرمانان اندیشه را شایان پرستش دانسته است.
ولتر در این کتاب، و در آثار دیگر خود، تنها از فلسفة تاریخ سخن گفته، اما به آن ضابطه و قاعدة خاصی نبخشیده است. فصلی به نام «فلسفة تاریخ» نوشت و در 1765 ضمیمة یکی از چاپهای رساله ساخت. ولتر از «دستگاهها»ی فکری و از تلاش پاره ای دانشمندان برای گنجاندن جهان در قالب ضابطه بیزار و گریزان بود، و می دانست که امور واقع دشمن سوگند خوردة تعمیم هستند؛ و شاید دریافته بود که هر فلسفة تاریخی باید تابع و برگرفته از شرح وقایع باشد، نه اینکه بر رویدادها پیشی گیرد و دربارة آنها داوری کند. با اینهمه، ولتر چند نتیجة بسیار بااهمیت از تاریخ گرفته است: تمدن هزاران سال قبل از «آدم» و «آفرینش» وجود داشته است؛ نهاد بشر در همه جا، و در همة زمانها، اساساً یکسان بوده است، و آداب و رسوم متنوع جامعه هاست که آن را دگرگون ساخته اند؛ اقلیم، حکومت، و دین عامل اصلی این دگرگونی می باشند؛ «نفوذ آداب و رسوم عمیقتر از نفوذ طبیعت است؛» تصادف و پیشامد (در قلمرو

1. در افسانه های رومی، رومولوس و رموس پسران همزاد مارس بودند و مادرشان رئاسیلویا، دختر نومیتور، شاه آلبا لونگا، بود. آمولیوس، غاصب تاج و تخت نومیتور، این دو کودک را به رود تیبر انداخت؛ ماده گرگی آنان را شیر داد؛ و چوپانی بزرگشان کرد. چون بزرگ شدند، آمولیوس را کشتند و تاج و تخت را به نومیتور بازگردانیدند. رومولوس بنیانگذار افسانه ای شهر رم است. ـ م.

جهانی قوانین طبیعی) نقش بسیار قاطعی در پدیدآوردن دگرگونیهای تاریخی ایفا می کنند؛ نبوغ افراد کمتر از اعمال غریزی گروهها بشری در وضع محیط آنان اثر می بخشد؛ و آداب و رسوم، اخلاق، اقتصاد، قوانین، علوم، و هنرها، که تمدن و روح زمان را پدید می آورند، اندک اندک از همین راه به وجود آمده اند. «منظور نهایی و اساسی من همواره این بوده است که روح زمان را دریابم و بشناسم، زیرا همة رویدادهای مهم تاریخ را روح زمان رهبری کرده است.»
به طور کلی، تاریخ به دیدة ولتر داستانی تلخ و غم انگیز است:
اکنون به چشم انداز گستردة انقلابهایی می اندیشم که جهان از روزگار شارلمانی به خود دیده است، و برآنم که بدانم این انقلابها به چه نتایجی راه برده اند: به ویرانی، و پریشانی و مرگ و نیستی میلیونها انسان، هر رویداد بزرگ [ تاریخی] بدبختی بزرگی پدید آورده است. تاریخ روایتی از دوران صلح و آسایش ندارد، و تنها داستان انتقامجوییها و بدبختیها را نقل می کند. ... به سخن کوتاه، سراسر تاریخ داستان ستمگریهای بیهودة پی درپی ... و مجموع جنایتها، حماقتها، و بدبختیهایی است که در خلال آنها گاهی به اندک فضیلت و آسایشی برمی خوریم ـ چون کلبه های پراکندة معدودی که در بیابان خشک پهناور دیده شوند. ... از آنجا که طبیعت در نهاد آدمی دلبستگی؛ نخوت، و انواع شهوات سرشته است، از این روی عجیب نیست که ما تاریخ را توالی مدام جنایات و مصایب می یابیم.
این تصویری بسیار تیره و ملال آور است، چنانکه گویی درروزهای عبوس و عبث برلین، یا در میان خواریها و بیهودگیهای فرانکفورت، گرفته شده است. هرگاه ولتر بیش از آن به تاریخ ادبیات، دانش، فلسفه، و هنر می پرداخت، شاید داستان زندگی بشر را دلکشتر از این می یافت. انسان، با شنیدن داستان غم انگیز وی، می پرسد: چرا وی رنج گفتن چنین داستان مطول و غم انگیزی را بر خود هموار ساخته است؟ ولتر به این پرسش پاسخ خواهد داد: برای آنکه وجدان خواننده را بیدار کند و او را به اندیشیدن وادارد، و برای آنکه دولتها را برآن دارد که، با اصلاح آموزش و قوانین، انسانهای بهتری به وجود آورند. نهاد انسان را نمی توان دگرگون ساخت، ولی به یاری آداب و قوانین خردمندانه تری می توان کردار انسان را تعدیل کرد. ما که می گوییم اندیشه جهان را دگرگون ساخته است، چرا نتوانیم با اندیشه های بهتر جهان بهتری خلق کنیم؟ سرانجام ولتر بدبینی را کنار می نهد و امیدوار است که بشر به یاری خرد به سرمنزل مراد رسد.
عیبهای ولتر در رساله در آداب و رسوم بزودی برملا گشتند و، گذشته از نونوت، لارشه، وگنه، بسیاری دیگر اشتباهات وی را برشمردند؛ یسوعیان، به سادگی، سمتگیری و جانبداری زنندة آن را آشکار ساختند. مونتسکیو با این خرده گیران همراه شد، و ولتر را چون راهبانی خواند که نه بخاطر موضوعی که به آن می پردازند، بلکه برای تجلیل صومعة خود قلم به دست

گرفته اند. ولتر به خرده گیران پاسخ می داد که از آن روی کوتاهیهای مسیحیت را برشمرده است که دیگران این کوتاهیها را می ستایند و از آنها دفاع می کنند. برای اثبات مدعای خویش نوشته های نویسندگان معاصر رادر دفاع از زجر و آزار آلبیگاییان، اعدام هوس، و حتی کشتار سن ـ بارتلمی را شاهد می آورد؛ جهان محتاج تاریخی بود که جنایتها را علیه بشریت و اخلاق برملا سازد. ولتر، با همة دانش خود دربارة چگونگی نگارش تاریخ، از وظیفة تاریخنویس عدول کرده، و مانند برخی از «کمیته های امنیت عمومی»، که قول می دادند از انقلاب فکری حمایت کنند و در تسریع آن بکوشند، دربارة آنها رأی صادر نموده است. وی، هنگام داوری دربارة کسان، به جای آنکه به آشفتگی محیط و محدودیت دانش بشر در روزگار آنان توجه کند، از معلوماتی که پس از مرگ آنان دستگیر بشر شده، یاری جسته است. رساله، که در طول سالیان دراز و در خلال گرفتاریهای بسیار شکل گرفته، فاقد تسلسل و یک پارچگی است؛ مؤلف اجزای آن را در یک کل همساز و بیتناقض جمع نمی آورد.
باوجود این، تاریخ ولتر دارای مزایای بیشماری است. وسعت دانش و تحقیقات پررنج نویسنده را هنگام تدوین این کتاب نمی توان نادیده گرفت، سبک روشن و زنده و پرطنز کتاب، همراه اندیشه های فلسفی، تاریخ ولتر را بر همة تاریخهایی که از زمان تاسیت تا روزگار گیبن نوشته شده اند برتری بخشیده است. روح کلی آن سمتگیری نویسنده را تعدیل می کند؛ کتاب، هنوز از آتش عشق به آزادی، رواداری، عدالت، و اندیشه گرم است. پس از قرنها وقایعنگاری خشک و بیجان، تاریخنگاری بار دیگر به مرتبة هنر و ادبیات رسید. در طول عمر یک نسل، سه تن دیگر تاریخنویسی را به مرتبة ادبیاʠو فلسفه رساندند: هیوم با نگارش تاریخ انگلستان، رابرتسن با تصنیف تاریخ فرمانروایی امپراطور شارل پنجم، و گیبن با تدوین تاریخ انحطاط و سقوط امپراطوری روم. همة آنان از سبک و شیوة ولتر الهام گرفته اند. میشله از تاریخ ولتر چنین یاد کرده است: «این تاریخی است که تاریخنویسی را پدید آورد و همة ما را، اعم از نقاد و داستانگو، هستی بخشید.» و ما خود در اینجا جز آنکه در راه او گام برداریم، چه می کنیم؟
پس از آنکه جنگ هفتساله فرانسه را در جرگة دشمنان فردریک نهاد، مهر نهفتة ولتر به فرانسه زنده شد. شاید خاطرة تلخ فرانکفورت و بیزاری از ژنو مهر فرانسه را در دل وی عمیقتر و ریشه دارتر ساخته بودند. پس از نشر مقالة د/ آلامبر و بی اعتنایی روحانیان ژنو به آن، ولتر خویشتن را در سویس چون فرانسه ناایمن یافت. پس کی می تواند به زادگاهش فرانسه بازگردد؟
اکنون، بار دیگر، بخت به او روی آورده بود. دوک دوشوازول، که از آثار این تبعیدی لذت می برد، در 1758 به وزارت امورخارجة فرانسه رسید؛ مادام دو پومپادور، با آنکه فرتوت و ناتوان شده بود، اکنون در اوج قدرت بود و از گناهای پیشین ولتر درگذشته بود؛

حال که شاه اوقاتش را در حرمسرا می گذراند، دولت فرانسه می توانست ورود مجدد بدعتگذار وحشتناک را نادیده انگارد. در اکتبر1758، ولتر 5 کیلومتری از مرز فرانسه گذشت و بطرک فرنه گشت. در این زمان، او شصت وچهارسال داشت و همچنان نزدیک به مرگ بود؛ ولی خویشتن را برای زورآزمایی با بزرگترین قدرت اروپا، در اساسیترین کشاکش قرن، آماد ساخت.